سلام به محرم
صدای پای قافله سالاری میآید، صدای زنگ شتری، کاروان نزدیک میشود، کاروانی که مقصد نهایی اش کربلاست.
اینجا سرزمین طف است، سرزمین موعود، کاروان به مقصد رسیده و خیمهها به عظمت خورشید تکیه کرده است، گرما هر لحظه تکثیر میشود و عطش تنها تصویر دل انگیز نینوا است و بس.
کربلا یا طف، فرقی نمیکند، آن روزها معنای هر کدام تنها یک چیز بود: عطش و عطش یعنی سیراب شدن از لحظات آسمانی جهاد، یعنی چرخیدن در دل میدان، ذوب شدن و پیوستن به بیکرانه آبی آسمان.
یاد کربلا و واقعه عاشورا دانشگاهی است که تو را میخواند و این بار هم چه شور و شوقی ایجاد میکند این ماه عطش.
شهر حال و هوایی دیگر به خود میگیرد، بچه هیاتیها در تکاپو هستند، بار دیگر نغمههای عاشقانه حسین (ع) نقل محفل شان شده است، همه همدیگر را پیدا میکنند، محرم مقصد مشترک همه است، اینجا عشق توزیع میشود.
باید دوباره لباس سیاه خود را بپوشیم، باید خودمان را خانه تکانی کنیم، باید به اصل خویش بازگردیم، به یک ظهر داغ، پا به پای عطش کودکان بسوزیم، با ضجههای زینب (سلام الله علیه) آتش بگیریم، ۷۲ بار هروله کنان بر مدار شعلههای عشق سوختن را تجربه کنیم تا که محرم را درک کنیم.
وای مگر محرم همین سیاه پوشیدن است و …
نه، محرم تمرین سوختن است، تمرین شعله ور شدن، مشق ققنوسی بودن، تمرین سوختن در آتش عشق، مشق فداکاری و ایثار، تمرین جانبازی با دستان بریده، محرم تمرین عاشقی است با سر بریده، محرم مقصدی است برای مبداء، محرم رجوعی دوباره است و محرم…
محرم ماه عاشورا است و شهید شش ماهه، محرم ماه دلهای شکسته کودکان حرم است و زینب شکسته بندی که خود بیش از همه میشکند، محرم ماه داغ برادر است و سرداری که مشک بر دندان در راه خیمههای کودکان تشنه آسمانی گام بر میدارد.
نه اشکها در چشم دوام میآورند نه حرفها بر زبان، روایت درد آسان نیست و زبان بسیار ناتوان در گفتن ناگفتنیها است.
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـین غـم و حـسین غریـبش
درود من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
بـه چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
بـه لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
درود من بـه محرم بـه دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
درود من بـه محرم بـه دسـت و بـا زوی قـاسم
بـه شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر
بـه اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، که رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش
بـه بـاز گـشـتـن حر و عروج خـتـم بـه خیرش
درود من بـه محرم بـه مسـلـم و بـه حـبـیـبش
بـه رو سپیدی جون و بـه بوی عطر عجیـبـش
درود من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
درود من بـه محـرم بـه شـور و حـال عیـانـش
درود من بـه حسـیـن و بـه اشک سینه زنـانش
نظر دهید