• 1403/04/23 - 15:06
  • 166
  • زمان مطالعه : 2 دقیقه

تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد

حقیقت را میان لاله ی حلقوم شش ماهه علی اصغر (ع) لب تشنــــه میان دستهای مهربان باغبانش خون فشان دیدم.

حقیقت را کجا دیــــدی؟
حقیقت را میان آه جانسوز ابالفضل علی (ع)
سقای لب تشنه
بریده دستهایش
با پیشانی زخمی
تیر در یک چشم
اشک در چشم دگر
ازضجه ی بی آبی طفلان
به هنگام سقوط از اسب
میان نخلهای نینوا دیدم.

 

حقیقت را
میان لاله ی حلقوم شش ماهه
علی اصغر (ع)
لب تشنــــه
میان دستهای مهربان باغبانش
خون فشان دیدم.

حقیقت را بریده سر
گلـــــو پاره
میان بارش سنگ و سنان کوفیان
در قتل گاه کربلا دیدم.

 

حقیقت را کجا دیدی؟
حقیقت را به روی شانه های زینب کبری (س)
به روی چادر خاکی تر ازخاک بیابانها
درون تلی از زنجیر
به دشت کربلا دیدم.
حقیقت را کجا دیدی؟…

اشعار تاسوعای حسینی, تاسوعا, اشعار تاسوعا

هیچ حالی شبیه حالت نیست

هیچ روزی شبیه روزت نیست..!!

آبهای تمام عالم هم

مرهم زخم سینه سوزت نیست

جگرت زخم شد زمانی که

داشت از انگشترت نگین میریخت

داغ یعنی به چشم خود دیدید

قطعه قطعه علی زمین میریخت

 
داغ یعنی جوان رعنایت

تشنه لب  روی خاک جان میداد

نیزه ای بین سینه اش بود و

"نا نجیبی "تکان تکان میداد

داغ یعنی نبودن عباس

بزدلان را جسور خواهد کرد

حرمله پیش چشم غیرتی ات

سمت خیمه عبور خواهد کرد

 
داغ یعنی که غنچه ای را با

سم مرکب گلاب می گیرند ..

داغ یعنی:عموی خیمه که رفت

دختران اضطراب میگیرند

 
داغ یعنی که شیرخوارت را

جای گهواره بین  گور کنی...

بند قنداقه اش به دستانت

از کنار رباب عبور کنی

بی پناهی پناه اهل زمین

هانی و مسلم و زهیرت کو؟

کو علمدار لشکرت آقا؟

شوذب و عابس و بریرت کو؟

 
تکیه دادی به نیزه ی غربت

آسمان رنگ دود میدیدی

روی تل خواهر غریبت را

مثل مادر کبود میدیدی..

 
کشتی رحمت خداوندی..!

گیر کردی میان آن گودال

چشم رحمت به قاتلت داری

کم کمک گرچه میروی از حال

 
 غربت و درد و داغ یعنی که

دشمنت میکشد سرت فریاد

من بمیرم برای گیسویت

که به چنگال قاتلت افتاد
 

"نگران" کشتنت عزیز دلم

 "نگرانی" که حال خوبی نیست

پیش چشمان داغ دیده ی تان ...

موقع رقص و پایکوبی نیست

 
هیچ داغی شبیه داغت نیست

همه بر غربت تو خندیدند!

هیچ دردی از این فراتر نیست

که به تل، خواهر تو را دیدند

 
وای از ضربه ی دوازدهم

آه از ضجّه های مادرتان

قتلگاه شماست :گودال و ..

تلّ شده قتلگاه خواهرتان

 
تشنه بودی و جای آب اما

نیزه ای در گلو فرو کردند!

پیکر زخمی و نحیفت را

با سم اسب زیر و رو کردند

از تنت چشمه چشمه خون دارد-

روی خاک کویر میریزد

آنقدر قطعه قطعه ات کردند

که تنت از حصیر میریزد

شد غروب و به زیر نور ماه

برق انگشترت نمایان شد

بعد غارت نمودن خیمه

تازه  نوبت به آن شتربان شد

پیکرت روی خاک ماند و سرت

سایه ی بان تمام طفلان شد

ماجرای نگاه و ناموس است

که سرت ناگهان غزلخوان شد

سرت از بسکه سنگ خورد افتاد

من بمیرم که درد سر داری

ای که از حال و روز خواهرها

بر سر نیزه هم  خبر داری

هیچ حالی شبیه حالت نیست

هیچ روزی شبیه روزت نیست..!!

آبهای تمام عالم  هم

مرهم زخم سینه سوز ت نیست

 

 

  • گروه خبری : اخبار اختصاصی
  • کد خبر : 52657

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید