دهه کرامت
دهه کرامت و خجسته میلاد حضرت معصومه(س) و حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) گرامی باد
ولادت باسعادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهاو برادر گرامیشان و آغاز دهه مبارک و میمون کرامت بر همگان مبارک باد. دهه کرامت،دهه اول ماه ذیالعقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه(علیهالسلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسیالرضا(علیه السلام) میباشد.این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیفترین علائق و مهر و وفاهای کمنظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است. مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای او آسان کرده است. مهربانی که جز در مورد امام حسین و حضرت زینب (علیهماالسلام) سابقه ندارد. دهه کرامت تداعی کننده عزم و قاطعیت و اراده آهنین زنان بزرگ و بانوان و الامقام و گرانقدر جهان میباشد. تمام مفاهیم سازندهای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی میشوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است. دهه کرامت یادآور تحول آفرینی بانوان آسمانی است و این که میتوانند رهبری دلهای صدها میلیون مسلمان را در طی اعصار عهدهدار بشوند. دهه کرامت یادآور زهرا و زینب (علیهماالسلام) است. تمام مفاهیم سازندهای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی میشوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است. دهه کرامت یادآور تمام خوبیهاست. و یادآور جمال انسانی است. اکنون اطلاعاتمان را در باره ی این بزرگواران بالا می بریم امام صادق(ع)پیش از ولادت كریمه آل محمد(ص) فرمود: خدا را حرمى است و آن مكه است،امیرمؤمنان را حرمى است و آن كوفه است،و ما اهل بیت را حرمى است و آن قم است.بزودى بانویى به نام فاطمه از تبار من در آن جا دفن شود كه هر كس به زیارتش بشتابد،بهشت بر او واجب مى گردد. بارگاه حضرت معصومه(س) تجلیگاه حضرت زهرا(س) بر اساس رویاى صادقهاى كه مرحوم آیت الله مرعشى نجفى(ره) از پدر بزرگوارش مرحوم حاج سیدمحمود مرعشى (متوفاى 1338 ه .)نقل مىكردند، قبر شریف حضرت معصومه(س)جلوهگاه قبر گم شده مادر بزرگوارش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها مىباشد.آن مرحوم در صدد بود كه به هر وسیلهاى كه ممكن باشد، محل دفنحضرت زهرا سلام الله علیها را به دست آورد، به این منظور ختم مجربى را آغاز مىكند و چهل شب آن را ادامه مىدهد، تا درشب چهلم به خدمتحضرت باقر و یا حضرت صادق(علیهماالسلام)شرفیاب مىشود، امام(ع) به ایشان مىفرماید: «علیك بكریمه اهل البیت» «به دامن كریمه اهلبیت پناه ببرید.» عرض مىكند: بلى من هم این ختم را براى این منظور گرفتهام كه قبر شریف بىبى را دقیقا بدانم و به زیارتش بروم. امام(ع) فرمود: منظور من قبر شریف حضرت معصومه در قم مىباشد.سپس ادامه داد: براى مصالحى خداوند اراده فرموده كه محل دفن حضرت فاطمهسلام الله علیها همواره مخفى بماند و لذا قبر حضرت معصومه را تجلیگاه قبر آن حضرت قرار داده است.هر جلال و جبروتى كه براى قبر شریف حضرت زهرا مقدر بود خداوند متعال همان جلال و جبروترا بر قبر مطهر حضرت معصومه(س) قرار داده است. تنها خواهر امام هشتم نجمه خاتون همسرگرامى امام كاظم(ع) تنها دو فرزند در دامانخود پرورش داد و آنها عبارتند از: 1- خورشید فروزان امامت، حضرت على بن موسى الرضا(ع) 2- حضرت معصومه (س) محمد بن جریر طبرى، دانشمند گرانمایه شیعه در قرن پنجم هجرى، براین واقعیت تصریح نموده است. مدت 25 سال تمام حضرت رضا(ع) تنها فرزند نجمه خاتون بود، پساز یك ربع قرن انتظار، سرانجام ستارهاى تابان از دامن نجمهدرخشید كه هم سنگ امام هشتم(ع) بود و امام(ع) توانست والاترینعواطف انباشته شده در سویداى دلش را بر او نثار كند. بین حضرت معصومه(س) و برادرش امام رضا(ع) عواطف سرشار و محبت زایدالوصفى بود كه قلم از ترسیم آن عاجز است. در یكى از معجزات امام كاظم(ع) كه حضرت معصومه نیز نقشى دارد،هنگامى كه مرد نصرانى مىپرسد: «شما كه هستید؟» مىفرماید: «انا المعصومه اخت الرضا» «من معصومه، خواهر امام رضا(ع)مىباشم.» این تعبیر از محبتسرشار آن حضرت به برادر بزرگوارشامام رضا(ع) و از مباهات او به این خواهر برادرى سرچشمهمىگیرد. رمز قداست قم در احادیث فراوانى از قداست قم سخن رفته، تصویر آن در آسمان چهارم به رسول اكرم(ص) ارائه شده است. امیرمومنان(ع) به اهالى قم درود فرستاده و از جاى پاى جبرئیل در آن سخن گفته و امام صادق(ع) قم را حرم اهلبیت معرفى كرده وخاك آن را پاك و پاكیزه تعبیر كرده است.امام كاظم(ع) قم را عشآل محمد (آشیانه آل محمد(ص))نامیده و یكى از درهاى بهشت را از آن اهلقم دانسته.امام هادى(ع) اهل قم را «مغفور لهم»(آمرزیده) تعبیر كرده و امام حسن عسكرى(ع) از حسن نیت آنها تمجید كرده و با تعبیرات بلندى اهالى قم را ستوده است.اینها و دهها حدیث دیگرى كه در قداست و شرافت قم و اهل قم از پیشوایان معصوم به ما رسیده، فضیلت و عظمت این سرزمین را براىهمگان روشن مىسازند، جز این كه باید دید راز و رمز این همهشرافت و قداست چیست؟ حدیث فوق كه پیرامون ارتحال حضرت معصومه(س) به عنوان پیشگوئىاز امام صادق(ع) نقل شد، از راز و رمز آن پرده بر مىدارد و روشن مىسازد كه این همه فضیلت و شرافت، از ریحانه پیامبر،كریمه اهلبیت، مهین بانوى اسلام، حضرت معصومه(س) سرچشمهمىگیرد، كه در این سرزمین دیده از جهان فرو بسته، گرد و خاك این سرزمین را توتیاى دیدگان حور و ملائك نموده است. عصمت حضرت معصومه(س) بر اساس روایتى كه مرحوم سپهر در «ناسخ» از امام رضا(ع)روایت كرده، لقب «معصومه» را به حضرت معصومه، امام هشتم اعطا كردهاند. طبق این روایت امام رضا(ع) فرمود: «من زار المعصومه بقم كمن زارنى» «هركس حضرت معصومه را در قم زیارت كند، همانند كسى است كه مرا زیارت كرده باشد.» این روایت را مرحوم محلاتى نیز به همین تعبیر نقل كرده است. با توجه به این كه عصمت به چهارده معصوم(علیهم السلام) منحصر نیست، بلكه همه پیامبران، امامان و فرشتگان معصوم هستند. و علت اشتهار حضرت رسول اكرم، فاطمه زهرا و امامان(علیهمالسلام) به «چهارده معصوم» آن است كه آنها علاوه بر مصونیت ازگناهان صغیره و كبیره، از «ترك اولى» نیز كه منافات با عصمت ندارد، پاك و مبرا بودند. مرحوم مقرم دركتابهاى ارزشمند :«العباس» و «على الاكبر»دلائل عصمت حضرت ابوالفضل و حضرتعلىاكبر(علیهماالسلام) را بر شمردهاست. و مرحوم نقدى در كتاب«زینب الكبرى» از عصمتحضرت زینب سلام الله علیها سخنگفته است. و مولف «كریمه اهلبیت» شواهد عصمتحضرت معصومه(س)را بازگو نموده است. و با توجه به این كه حضرت معصومه(س) نام شریفشان «فاطمه»است و در حال حیات به «معصومه» ملقب نبودند، تعبیر امام(ع)دقیقا به معناى اثبات عصمت است، زیرا بر اساس قاعده معروف:«تعلیق حكم به وصف مشعر بر علیت است» دلالتحدیثشریف برعصمت آن بزرگوار بىتردید خواهد بود. فداها ابوها آیت الله سید نصر الله مستنبط از كتاب «كشف اللئالى» نقلفرموده كه روزى عدهاى از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسشهایىداشتند كه مىخواستند از محضر امام كاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسشهاى خود را نوشته به دودمان امامت تقدیمنمودند، چون عزم سفر كردند براى پاسخ پرسشهاى خود به منزلامام(ع) شرفیاب شدند، امام كاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امكان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسشها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام كاظم(ع) مصادفشدند و داستان خود را براى آن حضرت شرح دادند. هنگامى كه امام(ع) پرسشهاى آنان و پاسخهاى حضرت معصومه(س) را ملاحظه كردند، سه بار فرمودند: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» باتوجه به این كهحضرت معصومه(س) به هنگام دستگیرى پدر بزرگوارش خردسال بود،این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرتحكایت مىكند. لقبهاى حضرت معصومه(س)از زیارتنامه ها سه زیارتنامه براى حضرت معصومه ذكر شده است: یكى از آنها مشهور و دو تاى دیگر غیرمشهوراست. اسامى و لقبهایى كه براى حضرت معصومه در دو زیارتنامه غیرمشهور ذكر شده، به قرار ذیل است: طاهره(پاكیزه)،حمیده(ستوده)،بره(نیكوكار)،رشیده(رشدیافته)،تقیه (پرهیزكار)،رضیه(خشنود از خدا) ،مرضیه(مورد رضایت خدا) ، سیده طاهره(بانوى پاكیزه)، سیده صدیقه(بانوى بسیار راستگو)، سیده رضیه مرضیه(بانوى خشنود ازخدا و مورد رضاى او) ، سیده نساء العالمین(سرور زنان عالم) لقبهاى دیگر آن بانو محدثه و عابده و مقدامه(بانوى پیشتاز)از دیگر صفات و القابىاست كه براى حضرت معصومه عنوان شده است.
هم اکنون می پردازیم به گوشه ای از زندگانی امام رضا(ع) نمیدانم چقدر از «مدینه» میدانی. اما امام رضا(ع) «مدینه» را خوب میشناسد. همان جا به دنیا آمده، تقویمها، روز، ماه و سال ولادتش را درست به یاد نمیآورند یا شاید خوب میدانند و اذعان نمیكنند ـ تاریخ هیچ وقت امانتدار خوبی نبوده ـ ولادتش را در سالهای 148، 151 و 153 و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه ماه رمضان، جمعه دهم رجب و یازدهم ذیالقعده عنوان كردهاند. اما قطعیت بیشتر در همان سال 148، یعنی سال وفات امام جعفر صادق(ع) است. همانطور كه اشخاصی همچون مفید، كلینی، كفعمی، شهید ثانی طبرسی، صدوق، ابن زهره، مسعودی، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزی و كسانی دیگر، سال 148 را سال ولادت امام رضا(ع) دانستهاند. اما لقبها و كنیههایش، همچون واژگانی درخشان در هزارتوی ذهن تاریخ باقی ماندهاند. كنیههایش ابوالحسن (در بین خواص) است و لقبهایش، صابر، زكی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المومنین، كلیدةالملحدین، كفو الملك، كافی الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر. و رضا(ع)؛ مشهورترین لقبی است كه از گذر این همه سال، ما هنوز امام را با آن نام میشناسیم. شاید خواسته باشی دلیل این لقب را بدانی: «او از آن روی رضا خوانده شد كه در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران و خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روی كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند و بالاخره چنین آمده است: از آن روی او را رضا خواندهاند كه مأمون به او خشنود شد.» وقتی القاب، نامها و كنیههای مادرش را میخوانی، حس میكنی چیزی در آنهاست، شبیه آنچه در القاب خود امام است: ام البنین، نجمه، سكن، تكتم، خیزران، طاهره، و شقراء اگرچه به روایتی نام پنج پسر و یك دختر را برای امام رضا(ع) ذكر كردهاند، اما همانطور كه علامه مجلسی گفته است: «از جواد به عنوان تنها فرزند او یاد كردهاند.» ـ نامی آشنا برای ما ـ دیگر... میماند سال وفات امام كه باز هم ذهن تاریخ ما را بخوبی یاری نمیدهد و احتمال سالهای 202، 203 و 206 ق، در این میان است. اما اكثر علماء همان سال 203 را سال وفاتدانستهاند. با این حساب عمر حضرت رضا(ع) 55 سال میشود. 35 سالش را در كنار پدرش گذرانده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را به عهده داشته است. آغاز امامت آن حضرت، مصادف میشود با دوره پایانی خلافت هارون عباسی به مدت ده سال. پنج سال بعد از آن با خلافت امین همزمان است و سرانجام هم دورهای از خلافت مأمون در مدت پنج سال و تسلط یافتن او بر قلمرو اسلامی آن روزگاران. مأمون...همان كسی كه با دسیسه و به وسیله زهر امام را شهید كرده دوستداران امام، پیكر پاكش را درطوس در قبله قبه هارونی سرای حمیدبن قحطبه طایی به خاك سپردند و امروزه غبار مرقد او توتیای چشمهای شیفتگان است در مدینه دوران امامت امام رضا(ع) در مدینه از سال 183 هجری قمری آغاز شده بود. حكومت سیاسی در آن زمان به دست هارون الرشید بود كه در بغداد اداره میشده است. تز هارون هم مثل همه زورگویان تاریخ، شكنجه و زندان و كشتار بوده است. مردم را برای گرفتن مالیات شكنجه دادن و فرزندان و شیعیان فاطمی را آزار رساندن... در زمان امام رضا(ع)، هارون الرشید آن قدر از تأثیر اهل بیت(ع) بر مردم نگران بوده كه علاوه بر همه اینها، اندیشهها و افكار بیگانگان را هم وارد علوم مسلمانان میكرده است. به این منظور كه توجه مردم را به علوم بیگانه جلب كند. ابوبكر خوارزمی (383 ه) در نامهای به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حكومت عباسیان به خصوص «هارون» مینویسد: هارون در حالی مرد كه درخت نبوت را درو كرده و نهال امامت را از ریشه برافكنده بود... چون یكی از پیشوایان هدایت و سروری از سروران خاندان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در میگذشت، كسی جنازهاش را تشییع نمیكرد و مرقدش را با گچنمیآراست، اما وقتی دلقك یا بازیگر یا مطرب و یا قاتلی از خودشان میمرد، دادگران و قاضیان بر جنازهاش حاضر میشدند و رهبران و حكمرانان در مجالس سوگواریش مینشستند. مادی و سوفسطایی در كشورشان امنیت داشت و متعرض كسانی كه كتابهای فلسفی را تدریس میكردند، نمیشدند، ولی هر شیعهای سرانجام به قتل میرسید و هركس كه نام فرزندش را«علی» مینهاد، خونش را به زمین میریختند. با توجه به این موارد و جوی كه حاكم شده بود، امام رضا(ع) ترجیح میداد امامت خودش را علنی نكند و فقط با عده معدودی از یارانش ارتباط داشته باشد. ولی وقتی بعد از چند سال، حكومت هارون الرشید به خاطر شورشهای مختلف ضعیف میشود، امام رضا(ع) امامت خودش را آشكار میكند و به رفع مشكلات مردم در زمینههای اعتقادی و اجتماعی میپردازد. خود امام فرموده است: «در روضه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مینشستم، در حالی كه دانشمندان مدینه بسیار بودند. هرگاه یكی از آنان در مسألهای در میماند، همگی متوجه من میشدند و سؤالات را نزد من میفرستادند و من پاسخآنها را میدادم». بالاخره عمر هارون هم یك جایی به سر میرسد. وقتی كه در سال 193 برای آرام كردن اوضاع شورش به منطقه خراسان میرود، در همان جا دار فانی را وداع گفته و در سناباد طوس، در یكی از اطاقهای تحتانی كاخ فرماندار طوس، «حمید بن قحطبه طائی» دفن میشود. پسران هارون ـ امین و مأمون ـ بر سر حكومت، به دعوا و كشمكش با یكدیگر میپردازند. امین در بغداد قدرت را در دست میگیرد و مأمون در مرو بر تخت پادشاهی مینشیند. اختلاف بین این دو، پنج سال طول میكشد تا سرانجام سپاه مأمون به بغداد حمله میكند؛ امین را در سال 198 ه كشته و مأمون سرتاسر حكومت را به دست میگیرد. ولی علویان و سادات مأمون را آرام نمیگذارند. آنها دیگر به تنگ آمده بودند. اولش ظلم و ستمهای هارون، بعد نارضایتی از پسرانش و حالا هم مأمون... این گونه میشود كه در نواحی عراق، حجاز و یمن شورش میكنند. آنان فقط یك چیز را میخواستند. حكومت به دست خاندان آل محمد(ص) اداره شود. مأمون با زرنگی تمام، امام رضا(ع) را به خراسان دعوت میكند. همیشه اولین سؤال موقع مرور این حادثه تاریخی این است: چرا؟ هدف مأمون چه بود؟ به خاطر اینكه با قرار دادن امام در كنار خود، یك جور مهر تأیید به اعمال و سیاستهای خودش بزند. امام رضا(ع) به دعوتنامههای مأمون پاسخ منفی میدهد تا اینكه او دست به تهدیدی جدی میزند. اسناد تاریخی، گویای اولین زمینههای سفر امام نیست و جزئیات بسیاری از مقدمات هجرت رضوی، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد. ولی با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلم است كه از پیش مكاتباتی میان مرو و مدینه، صورت میگرفته و بر سفر امام به سوی مرو، اصرار بوده است. مأمون علاوه بر دعوتنامهها، دو نفر از مأموران خود به نامهای رجاء بن ابی ضحاك و یاسر خادم را به مدینه میفرستد. آنها بعد از ورود به مدینه، مأموریت خودشان را برای امام(ع) اینطور عنوان میكنند: «ان المأمون امرنا باشخاصك الی خراسان» مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است تا تو را به خراسان ببریم. امام رضا(ع) شخصی بود كه نیرنگهای مأمون را میفهمید و شیوهها و دسیسههای او را میشناخت. زندانهای طولانی پدر را با همه تلخیها و رنجهایش بخاطر داشت و میدانست كه مأمون كسی است كه برادر خودش را میكشد و حالا هم ازنگرانی حضور امام در بین مردم، نمیتواند آرام بگیرد. بدین ترتیب امام رضا(ع) سفر آغاز كرد. سفری بدون رضایت خاطر، بدون دل خوش، باید با مدینه وداع میكرد، با مدفن پاك رسول خدا، با مردمی كه او را بسیار دوست داشتند. برای اهل مدینه پدری مهربان بود. او نیازی به سفر جغرافیایی نداشت. او در جغرافیای دلها سفر كرده بود. امام سفر را آغاز كرد. در حالیكه از آن اكراه داشت و وقتی میرفت خوب میدانست كه مأمون با او چه خواهد كرد و خوبمیدانست كه در دلها جاودانه خواهد شد. از مدینه تا مرو دل كندن امام(ع) از مدینه خیلی سخت بود. حتی اگر یك بار در طول زندگیت مسافر سرزمین غریب شده باشی، باید این حس را بفهمی؛ مثل یوسف كه از مدینه تا مرو مصر غریبه بود و با آن همه ثروت و جلال و شوكت، دلش میخواست به كنعانبرگردد. امام رضا(ع) در حالی با مسجد پیامبر خداحافظی میكرد كه میدانست بازگشتی ندارد. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) به سند خود از محول بجستانی نقل كرده است كه امام رضا(ع) با پیامبر(ص) خداحافظی كرد، اما هر بار به سمت قبر بر میگشت و صدایش با گریه بلند میشد. به امام نزدیك شدم و به او تبریك گفتم. امام فرمود: من را رها كن! من از جوار جدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیرون میشوم و در «غربت» میمیرم. خط سیر هجرت امام رضا(ع) كاروانهایی كه از حجاز به قصد عراق حركت میكردند، چه از راه مكه و چه از راه مدینه، در منزلی به نام «معدن نقره» به یكدیگر میرسیدند و از آن جا به یكی از دو مقصد بصره یا كوفه روانه میشدند. بیشتر قرائن و شواهدی كه وجود دارد نشانمیدهد كه امام از طریق مدینه و معدن نقره راهی بصره شده و بعید به نظر میرسد كه امام ابتدا به مكه رفته و بعد عازم سفر شده باشد. یكی از دلایل این است كه سفر امام عادی و به دلخواه خودشان نبوده است، بلكه تحت الحفظ بوده و طبیعی است كه مأموران مأمون كوتاهترین مسیر را انتخاب كرده باشند تا هر چه سریعتر مأموریت خود را به انجام برسانند. بدیهی است باوجود راه مستقیم مدینه به بغداد كه 134 فرسنگ بوده، مسیری انتخاب نشده كه مسافت آن 355 فرسنگ بوده است. دلیل دیگری كه مورخان نقل كردهاند، این است كه در سال 200 ه . ق كه با سفر امام همزمان میشود، شرایط خاصی بر مكه حاكم بوده است. بین طرفداران مأمورن به فرماندهی رجا بن ابی ضحاك، ورقاء، جلودی و هارون بن مسیب از یك سو و مخالفان خلیفه به رهبری محمدبن جعفر، عموی امام رضا(ع) از طرف دیگر جنگ بوده است و مصلحت ایجاد نمیكرده كه رجاء بن ابی ضحاك، امام رضا(ع) را وارد شهری كند كه تا دیروز در آن شهر طرف جنگ بوده است. و سومین دلیل این است كه رجاء بن ابی ضحاك مأمور بود تمام حالات، رفتار و گفتار امام را در طول سفر زیر نظر داشته و برای گزارش به مأمون ارائه كند. در سفرنامهای كه او به خلیفه ارائه داد، حتی به جنبههای روحی و اخلاقی امام رضا(ع) اشارهشده و تا جایی كه ذكرها و دعاهای امام در نمازها هم از قلم نیفتاده است. به همین دلیل بعید به نظر میرسد كه امام به مكه رفته باشد و ضحاك آن را در سفرنامه خود نقل نكرده باشد. با وجود این دلایل، بعضی از منابع به خصوص تذكرههای متأخر، نوشتهاند كه امام رضا(ع) همراه با امام جواد(ع) به مكه هم رفتهاند. امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام میدهد و در پشت مقام ابراهیم(ع) نماز میگزارد. حضرت جواد(ع) كه آن زمانكودكی هفت ساله بوده است، بعد از طواف به طرف حجرالاسود میرود و آنجا به مدت طولانی مینشیند. موفق یكی از یاران امام رضا(ع)، به حضرت جواد(ع) میگوید: «فدایت شوم! بلند شو تا برویم». امام جواد(ع) میگوید: من فعلاً نمیخواهم از اینجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد! این جمله را كه امام جواد(ع) میگوید، در صورتش یك دنیا غم و اندوه مینشیند. موفق پیش امام رضا(ع) میرود و جریان نیامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش میدهد. امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعیل میروند و میفرمایند: «ای فرزند دلبندم! بلند شو تا برویم». امام جواد(ع) میگوید: «پدرجان چگونه بلند شوم در حالی كه دیدم شما آنچنان وداعی با خانه خدا كردید كه گویی دیگر بر نخواهید گشت». به هر حال امام(ع) در طول مسیر از «معدن نقره» گذشته، وارد منطقه قادسیه میشود. سرزمینی كه در عصر خلیفه دوم، محل جنگ بزرگ میان مسلمانان و ایرانیان بود جنگی كه سرانجام به پیروزی مسلمانان انجامید. ابی نصر بزنطی میگوید: «در قادسیه خدمت حضرت رضا(ع) رسیدم، امام به من فرمود: اطاقی برای من اجاره كن كه دارای دو در باشد، تا مراجعه كنندگان بتوانند به راحتی رفت و آمد كنند. حضرت رضا(ع) پس از قادسیه به سمت بصره ادامه مسیر داد. جلوگیری از ورود امام به كوفه ترسهای مأمون پایان ناپذیر بود. ترس حقارت میآورد و حقارت، دسیسه و انتقام. مأمون در كشیدن نقشههایش تا آنجا پیش رفته بود كه حتی مسیر سفر امام را از پیش طراحی كرده بود. او به روشنی از شوق شیعیان و علویانی كه در كوفه به سر میبردند، نسبت به امامشان آگاه بود. به همین خاطر از كاروان امام خواسته بود، بدون اینكه از مناطق شیعهنشین و مراكز قدرت شیعیان عبور كند، با فاصله از آنجا عبور كرده و وارد بصره شود. برخی نویسندگان مثل یعقوبی و بیهقی، مسیر امام را از طرف بغداد به سوی بصره دانستهاند؛ ولی این احتمال خیلی قابل اعتماد نیست. زیرا عبور امام از قادسیه توسط بیشتر نویسندگان قطعی دانسته شد و با این فرض و با توجه به شرایط جغرافیایی، بغداد نمیتواند در مسیر قرار گرفته باشد. ثانیاً در نقل بیهقی، از بیعت طاهر ذوالیمینین با امام رضا(ع) در هنگام عبور ایشان از بغداد، ذكر شده است كه با توجه به مسأله ولایتعهدی امام در خراسان، درستی این نقل زیر سوال میرود. حتی برخی محققان، گذر امام از كوفه را نیز نقل كردهاند. سیدمحسن امین عاملی مینویسد: «بعضی روایات نشان میدهد كه امام علی بن موسی الرضا(ع) و همراهان حضرت، از بصره به كوفه آمدهاند.» و علامه مجلسی نیز رفتن امام به جانب كوفه را عنوان كرده است. اما شاید مقصود از سفر به بصره و كوفه سفر دیگری باشد كه امام قبل از احضار به خراسان داشتهاند. ورود امام به قم برخی بر این باورند كه امام رضا(ع) در طول این سفر از طریق اراك یا از راه اصفهان، به قم هم وارد شدهاند و به منزل شخصی رفتهاند كه این مكان امروز به مدرسه رضویه یا مأموریه شهرت پیدا كرده. اما باید در نظر داشت كه مأمون گذر امام را از شهرهای محل تجمع شیعیان ممنوع كرده بود. به همین خاطر حضور پیدا كردن امام در قم، سند محكم ندارد و از طرف دیگر منابع تاریخی هم آن را تأیید نمیكند. محدث قمی با استناد به نقل سیدبن طاووس مینویسد: «حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمده و با عبور از نزدیكی كوفه از راه بغداد وارد قم گردید.» ولی نظریه مشهور این است كه امام از اصفهان یا نزدیكی آن به سوی طبس و نیشابور عزیمت داشته است. ناصر خسرو هم در سفرنامه خود، راه معروف عراق تا خراسان را ـ كه خودش نیز از همان مسیر سفر كرده است ـ ضمن نقشهای كه ضمیمه سفرنامهاش است، چنین توصیف میكند: « این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطی عمان»، «ابله»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارجان»، «اصفهان»، «كوه مسكیان»، «نایین»، «ده گرمه»، «رباط زبیده»، «چهارده طبس» به نیشابور منتهی میشود. ورود امام به نیشابور همه تاریخنگاران و محدثان ورود امام به نیشابور را تأیید كردهاند. شاید بهتر باشد درباره تاریخچه نیشابور كمی صحبت كنیم. نیشابور شهری است كه در سال 23 هجری قمری، معاصر خلیفه دوم توسط ارتش اسلام فتح شد. البته بعضی نیز، فتح آن را رخدادی در سال 31 هجری قمری میدانند. نویسنده معجم البلدان مینویسد: «نیشابور شهری بزرگ و دارای فضایل بسیاری است. زیرا این شهر خاستگاه فضلا و مركز علماست و در میان شهرهایی كه من گردش كردهام، چونان نیشابور ندیدهام.» نیشابور شهری است كه در روزگار قدیم مركز فرهنگی و علمی بزرگی محسوب میشد و بزرگانی از نقاط مختلف دور و نزدیك در آنجا اقامت داشته و به امور علمی و تحقیقاتی مشغول بودند. همچنین حاكم نیشابوری (متولد 405 هجری قمری) در كتاب تاریخ خود حتی از دانشمندان غیر ایرانی كه در نیشابور اقامت داشتهاند، نام برده است و در كتابش از بعضی صحابه و تابعینی یاد كرده كه در نیشابور زندگی میكردند و به نشر معارف دین می پرداختند. امام رضا(ع) در سفر به خراسان، وقتی وارد نیشابور میشود، مورد استقبال مردم قرار میگیرد. مهمترین و معتبرترین گزارشی كه از توقف حضرت رضا(ع) در نیشابور ضبط شده، روایت عبدالسلام بن صالح، ابوصلت هروی است كه حدیث مشهور و معروف سلسلة الذهب را از امام رضا(ع) در نیشابور نقل میكند. ولایتعهدی امام در خراسان حضرت رضا (علیه السلام) پس از عبور از نیشابور و چند آبادی دیگر، بالاخره وارد مرو پایتخت مأمون شده و مورد استقبال و تكریم او قرار میگیرد. حالا دیگر مأمون خود را به اهدافش نزدیكتر احساس میكرد و میخواست نقشههایش را عملی كند. او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را كه موجب ضعف حكومتش شده بود، از میان بردارد و برای محكم كردن پایههای قدرتش، محیط را امن و آرام كند. مأمون با مشورت وزیر خود، فضل بن سهل، تصمیم گرفت تا دست به نیرنگی سیاسی بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد كند و خودش از خلافت به نفع امام كنارهگیری كند. چون حساب میكرد نتیجه از دو حال بیرون نیست. یا امام میپذیرفت و یا نمیپذیرفت و در هر دو حال برای مأمون و خلافت عباسیان پیروزی بود. اگر میپذیرفت، بنابر شرطی كه مأمون قرار داده بود، خودش ولایت عهدی امام را برعهده میگرفت و همین مطلب باعثمیشد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقههای مسلمانان، مشروعیت پیدا كند. مخصوصاً كه برای مأمون آسان بود كه در مقام ولایتعهدی، ـ بدون اینكه كسی مطلع شود ـ امام را از میان بردارد تا حكومت به صورت شرعی و قانونی به او برسد. و اگر امام خلافت را نمیپذیرفت، ایشان را به اجبار ولیعهد خود میكرد كه در این صورت باز هم خلافت و حكومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میشد و دیگر اعتراضات و شورشهایی كه به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت، دلیل و توجیه خود را از دست میداد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساكن نگه دارد و از نزدیك مراقب رفتار امام و پیروانش باشد تا هر حركتی از سوی امام و شیعیانش را سركوب كند. همچنین او گمان میكرد كه از طرف دیگر، شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد. به همین خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (علیه السلام)، در مجلسی كه همه اركان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علی هیچ كس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ندیدم.» و خلافت را به امام رضا (علیه السلام) پیشنهاد داد. امام رضا (علیه السلام) رو به مأمون كرده و گفت: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست كه به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری كه به دیگریتفویض نمایی.» مأمون برخواسته خود پافشاری كرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم كرد.» وقتی مأمون مأیوس شد گفت: «پس ولایتعهدی را قبول كن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.» این اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشید و ایشان قبول نمیكرد و میگفت: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند كرد و بر من ملائك زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در كنار هارون الرشید دفن خواهم شد.» اما مأمون بر این امر پافشاری كرد تا آنجا كه مخفیانه و در مجلس خصوصی امام را تهدید به مرگ كرد و امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اینك كه مجبورم، قبول میكنم به شرط آنكه كسی را نصب یا عزل نكنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با این شرط راضی شد. به هر حال، مقام ولایتعهدی به طور رسمی در ماه رمضان سال 201 هجری قمری اعلام شد و مأمون آن را به تمامی آفاق كشور اطلاع داد و به نام نامی حضرت رضا (علیه السلام) سكه زد و دخترش «ام حبیب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباسها و پرچمهای سیاه را كه شعار عباسیان بود، مبدل به سبز كرد. گرچه این قضیه تا حدودی اندوه علویان و شیعیان را تسكین داد، اما خشم عباسیان را برانگیخت و بغداد، مركز تجمع آنان را متشنج كرد. در مورد پذیرفتن ولایتعهدی از طرف امام، توجه به این مسأله خیلی مهم است كه لازم بود امام رضا (علیه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حكومت تزویری مأمون بایستد و سیاستهای فرهنگی او را در هم شكند. مأمون شخصی بود مثل پدرش هارون، كشور اسلامی آن روز را عرصه تاخت و تاز اندیشههای كفرآلود كرده بود و به شدت فرهنگ بیگانه را ترویج میكرد. آنقدر كه شبهات الحادی و افكار كفرآمیز بر سر زبانها افتاده بود. انگیزه مأمون از اینكار این بود كه در میان مسلمانان آموزش علوم بشری و عقلی، شایع و رایج شود تا شاید از این طریق خاندان اهل بیت (علیهم السلام) كمترمورد توجه قرار گیرند. همچنین كمبودهای علمی عباسیان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهایتاً اركان حكومت عباسیان بیش از پیش تقویت شود. اما همانطور كه میدانیم امام رضا (علیه السلام) با سیاست مرموز آن در افتاد و از طریق گفتگو و مناظره با متفكران فلسفی و متكلمان درباری، از حقایق دین محافظت كرده و حقانیت خاندان خود را بر همه آشكار كرد. مأمون كه عرصه را بر خود تنگ میدید و بروز نارضایتی و تشنج را در میان عباسیان بغداد حس میكرد، تصمیم گرفت كه پایتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون برای اینكه در پیش عباسیان و امیران عرب خودش را محبوب كند، «فضل بنسهل» ـ وزیر ایرانی خود ـ را در شهر سرخس كشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد كه امام رضا (علیه السلام) را نیز از پای در آورد. به همین خاطر مجلسی ترتیب داد و در آن مجلس امام را با زهری كشنده مسموم كرد. دوستداران امام پیكر ایشان را، به روستای سناباد (مشهد فعلی) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشید به خاك سپردند. مشهور است كه امام رضا (علیه السلام) در سال 203 هجری قمری، در آخرین روز ماه صفر شهادت یافت. امام جواد (علیه السلام) در مورد زیارت آرامگاه غریب پدرشان فرموده است: «ضمنت لمن زار قبر ابی بطوس عارفاً بحقه الجنه علی ا... عزوجل» ضمانت میكنم بهشت را برای كسی كه پدرم را در طوس زیارت كند، در حالی كه به حق او عارف و آگاه باشد. |